علیرضا گرانپایه | شهرآرانیوز - «بیهمهچیز» بیگمان بهترین فیلم جشنواره تا به امروز و چهبسا بهترین فیلم جشنواره امسال باشد. محسن قرایی که قبلتر او را با کارگردانی فیلم «سد معبر» به یاد داریم حالا بعد از فیلمنامه تحسین شده «قصر شیرین» که برایش سیمرغ جشنواره را هم به بار آورد، قصه جسوری را در
«بیهمهچیز» به تصویر کشیده است. فیلم برعکس روال سینمای چندسال اخیرمان، انگشت اتهام را به طرف تودههای مردم گرفته و به جای نقد نهادهای حاکمیتی، مردم و تصمیمات آنها را یکی از دلایل اصلی حال و روز فعلیمان میداند. همین داستان و بیپروایی در نقد رفتار عوامانه به بزرگترین نقطه قوت فیلم تبدیل شده است.
هرچند قرایی میتوانست با تدوین بهتر، مخصوصا در اواسط فیلم، ریتم داستان را تندتر کند، اما حرف اضافی و حذفی که بودنش مخاطب را اذیت کند در «بیهمهچیز» قرار نداده است. همین کمگویی باعث شده تا سوژهای که قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم شعاری داشت را از این خطر بزرگ حفظ کند.
قرایی با اینکه در «سد معبر» نشان داد که تکنیک کارگردانی را به خوبی میفهمد و توانایی بستن قابهای خارج از عرف را دارد، اما در «بیهمهچیز» به درستی، حرکات دوربین و قاببندیها را ساده و به دور از ماجراجویی کارگردانی انتخاب کرده تا این اتفاق با هویت فیلم که روایت مشکلات یک روستا است، همخوانی داشته باشد. روستایی که در ابتدای فیلم باید به استقبال لیلی، یکی از زنان بانفوذ دربار شاه پهلوی، با بازی هدیه تهرانی برود. بیشک هوشمندانهترین انتخاب برای بازی در نقش لیلی، هدیه تهرانی است که در نقشآفرینی بینقص کار کرده است.
بعد از هدیه تهرانی که به نظر خیلی از منتقدان فیلم باید در فهرست نامزدهای امسال سیمرغ حضور میداشت، بعد از سالها، باران کوثری با ایفای نقش یک زن روستایی به روزهای اوج بازیگری خود برگشته است؛ عجیب اینکه او هم دربین شانسهای اصلی دریافت سیمرغ نقش مکمل زن حضور ندارد. پرویز پرستویی، هرچند بسیار سعی کرده اغراق در بازیاش را کنترل کند، اما به نظرم بهترین انتخاب برای بازی در نقش امیر نبوده است. شاید اگر هادی حجازیفر بهجای بازی در نقش دهدار که البته یکی از نقاط قوت تیم بازیگری بود، نقش امیر را برعهده میگرفت، خروجی تیم بازیگری درخورتر بود.
موسیقی فیلم که نقش زیادی در پیوند حس قصه به مخاطب دارد نیز بیشک، بخت و اقبال خوبی برای دریافت سیمرغ دارد. هرچند در نقد داستان دست و پایمان برای لونرفتن بسته است، اما کمی بیشتر درباره فیلمنامه که نقطه قوت اصلی «بیهمهچیز» است حرف بزنیم. فیلم درباره تبدیل شدن قهرمان یک روستا به یک قربانی به دست اهالی همان روستاست. اهالی که برای قربانی کردن قهرمانشان دستبهیکی میکنند و پای برگهای را انگشت میزنند.
انگشتهای جوهری یکی از همان نمادهای مهم فیلم است که قرایی بهخوبی در دل داستان جای داده است. درست مثل ماجرای حمله ملخها به روستا که به هیچ عنوان گل درشت نیست و توی ذوق مخاطب نمیزند. همین نمادگرایی را مقایسه کنید با فیلم «
ابلق» نرگس آبیار که پیشتر نوشتیم به شدت گل درشت بود و خانم کارگردان تا سکانس آخر هم بیخیال نشان دادن موشهای زیرزمینی نشد.
«بیهمهچیز» فیلم خوبی است با یک پایان بسیار جسورانه که یک حرکت روبهجلو در کارنامه قرایی به حساب میآید.